اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

دوستان شرح گرفتاري من گوش کنيد
قصه ي عشق و وفاداري من گوش کنيد

در ره دين خدا ياري من گوش کنيد
داستان غم و غمخواري من گوش کنيد

گر چه اين قصه ي جانسوز به گفتن نتوان
نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان

پرورش يافته ي مدرسه ي الهامم
زينت شير خدا شير زن اسلامم

دختر دخت نبي امّ مصائب نامم
کرد لبريز ز غم ساقي گردون جامم

صبر بي صبر شد از صبر و شکيبائي من
ناتوان شد خرد از درک توانائي من

پيش هر حادثه اي آنکه قد افراخت منم
آنکه بر تير بلا سينه سپر ساخت منم

آنکه بر نزد بلا هستي خود باخت منم
وآنکه با آتش غم سوخت ولي ساخت منم

باغبانم من و غارت شده يکجا باغم
ظلم بگذاشته هي داغ به روي داغم

هستي خود به ره حضرت داور دادم
آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم

نه ز کف جدّ عزيزي چو پيمبر دادم
پدرو مادر و فرزند و برادر دادم

گر چه يکروز دلي شاد نبوده است مرا
ليک در صبر جهاني بستوده است مرا

چه بگويم چه ستمها به سرم آوردند
طفل بودم که گل خاطر من پژمردند

پيش من در پَسِ در مادر من آزردند
ريسمان بسته به مسجد پدرم را بردند

من هم استاده و اين منظره را مي ديدم
مات و وحشت زده مي ديدم و مي لرزيدم

بعد از اين حادثه دشمن ز سرم افسر برد
وز سر من صدف خاک گران گوهر برد

چرخ پير از بَرِ من تازه جوان مادر برد
نه همين مادر من مادر پيغمبر برد

خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد
مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد

مادري ديده ام و پهلوي بشکسته ي او
ناله ي روز و شب و گريه ي پيوسته ي او

کشتن محسن و آن طاير بشکسته ي او
ناتوانيّ و نماز شب بنشسته ي او

مادر از من رخ نيلي شده بر مي گرداند
بيشتر ز آتش غمها دل من مي سوزاند

پدرم داد شريک غم خود را ازدست
دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غير ببست

وز همه خلق بريد و به غم او پيوست
زانوي خويش بغل کرده و در خانه نشست

داغ مادر زده آتش به جگر از يکسو
غربت و خانه نشينيّ پدر از يکسو

بود در سينه هنوز آتش داغ مادر
که فلک طرح دگر ريخت مرا سوخت جگر

سحرم داد منادي خبر مرگ پدر
خبر قتل پدر داد قضا بر دختر

ديدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش
بسته خون سر او هاله به دور قمرش

بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم
به سرم سايه ي دو سرو صنوبر دارم

دو گل سر سبد از باغ پيمبر دارم
دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم

غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده
به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده

پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشيدم
جگر پاره ي او را به لگن خود ديدم

شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنيدم
تيرباران شدن جسم حسن بشنيدم

رفت از دست ، حسن ، گشت دلم خوش به حسين
شد مرا روح و روان ، قدرت دل ، نور دو عين

بعد از آن واقعه ي کرببلا پيش آمد
گاه جانبازي در راه خدا پيش آمد

سفر تشنگي و داغ و بلا پيش آمد
چه بگويم که در اين راه چها پيش آمد

اين سفر بود که با هستي من بازي کرد
قامتم خم شد و اسلام سرافرازي کرد

آنکه را بود برادر به سفر من بودم
تير غمهاي ورا گشت سپر من بودم

کرد از هستي خود صرف نظر من بودم
کرد قربان برادر دو پسر من بودم

دست گلچين دو گل احمر من پرپر کرد
ره سپر سوي جنان بدرقه ي اکبر کرد

خواهر اينگونه کجا دهر به خاطر دارد
به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد

جسمشان چونکه برادر به حرم مي آرد
مادر از خيمه ي خود پاي برون نگذارد

ديدم ار ديده ي او چهره ي خواهر بيند
شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشيند

روز عاشور چگويم به چه روز افتادم
داستاني است که هرگز نرود از يادم

هيجده محرم خود را همه از کف دادم
کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم

روز طي گشته نگويم که چه بر ما آمد
شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد

آن زمان گو که بگويم چه بديدم آنشب
خارها بود که از پاي کشيدم آنشب

تا سحر از پي اطفال دويدم آنشب
داد روي سيه و موي سپيدم آنشب

آنکه مي سوخت به حال دل ما آتش بود
کاست از عمر من و سرکشي خود افزود

شب من يکطرف و جمع پريشان يکسو
هستي سوخته يکسو دل سوزان يکسو

مادران يک طرف و نعش عزيزان يکسو
کودکي گم شده در دشت و بيابان يکسو

چه بگويم چه شبي را به سحر آوردم
با نماز شب بنشسته ي خود سر کردم

با اسارت پي آزادي قرآن رفتم
با يتيمان و سر پاک شهيدان رفتم

راه ناطي شده در کوفه به زندان رفتم
گنج بودم من و در شام به ويران رفتم

بهر اطفال چو احساس خطر مي کردم
خويش بر کعب ني خصم سپر مي کردم

گر چه هر غم بنوشتند به پيشاني من
عالمي گشته پريشان ز پريشاني من

چشم تاريخ نديده است بخود ثاني من
قدرت روح مرا بين ز سخنراني من

که شهادت ز برادر شده تبليغ از من
و آن بياني که کند کار دو صد تيغ از من

شاميان هلهله ي فتح در اين جنگ زدند
ما عزادار ولي در بر ما چنگ زدند

در دل ريش از آن چنگ زدن چنگ زدند
بر سَرِ بام شده بر سَرِ ما سنگ زدند

طاق شد طاقتم از محنت و بي تاب شدم
شمع سان ز آتش غم سوختم و آب شدم

  در سفر شاهد هجده سر بي تن گشتم
شاهد راه حق و عشق برادر گشتم

قصه کوته ز سفر سوي وطن برگشتم
ليک با همسر خود تا که برابر گشتم

آمد از دور ولي تا نظر انداخت مرا
مات و حيرت زده شد بر من و نشناخت مرا

اين سفر موي من آشفته تر از حالم کرد
همچنان طاير بشکسته پر و بالم کرد

قامت چون الفم ديد و ز غم دالم کرد
حسرت و داغ و غم و درد به دنبالم کرد

گشت پشتم خم و رختم سيه و موي سپيد
جاي من کوه اگر بود ز هم مي پاشيد

کن از اين قصه ي پر غصه گذر انساني
ديگر از ماتم من نام مبر انساني

زدي آتش به دل جن و بشر انساني
چونکه ريزي ز سر خامه شرر انساني

گر چه پر شور سرودي نمک از ما داري
گر چه شيرين شده شعرت کمک از ما داري

 

******************************

یادش به خیر روز و شبم با حسین بود
ذكر بی اختیار لبم یا حسین بود
پا تا سرِ عقیله سراپا حسین بود
وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود
ما تار و پودِ رشته یِ پیراهن همیم
یعنی من و حسین، حسین و منِ همیم

دور از تو هست ولی دست از تو بر نداشت
خسته شده ست ولی دست از تو برنداشت
از پا نشست ولی دست از تو برنداشت
زینب شكست ولی دست از تو برنداشت
مانند من كسی به غم و رنج تن نداد
آه و غمی چنین به دلِ پنج تن نداد

یادش به خیر بال و پرش می شدم خودم
سایه به سایه همسفرش می شدم خودم
یك عمر مادر و پدرش می شدم خودم
جایِ همه فدایِ سرش می شدم خودم
نامِ حسین حكمِ قسم را گرفته بود
یك شب ندیدنش نفسم را گرفته بود

یادم می آید آینه رویِ حسین بود
اشكِ دو چشمم آبِ وضویِ حسین بود
هم پنجه هام شانه ی موی حسین بود
هم بوسه های زیرِ گلوی حسین بود
یادم نرفته نیمه شب از خواب می پرید
یادم نرفته تشنه لب از خواب می پرید

ماندند كربلا كس و كاری كه داشتیم
آتش گرفت دار و نداری كه داشتیم
بی سر شدند ایل و تباری كه داشتیم
از ما گرفت كوفه قراری كه داشتیم
یك روز خانه یِ پدرِ من شلوغ بود
یادش به خیر دور و برِ من شلوغ بود

جای سلام سنگ به من پرت كرده اند
از پشت بام سنگ به من پرت كرده اند
زن هایِ شام سنگ به من پرت كرده اند
شاگردهام سنگ به من پرت كرده اند
داغت نشست قلبِ صبور مرا شكست
زخمِ زبانِ شام غرور مرا شكست

حالا فقط به پیرُهنش فكر می كنم
می سوزم و به سوختنش فكر می كنم
دارم به دست و پا زدنش فكر می كنم
بسكه به نیزه و دهنش فكر می كنم ...
با روضه ی برادرم از هوش می روم
با ضجه هایِ مادرم از هوش می روم

از هر كه تازه آمده از راه نیزه خورد
گَهگاه سنگ، گاه لگد، گاه نیزه خورد
شد نوبت سنان، دهنِ شاه نیزه خورد
در كُل هزار و نهصد و پنجاه نیزه خورد
آنقدر سنگ خورد كه آئینه اش شكست
در زیرِ نعل ها قفسِ سینه اش شكست

وای از محاسن تو و انگشت های شمر
وای از لب و دهان تو و جای پای شمر
مثل تن تو خورد به من چكمه های شمر...

حامد خاكی

*******************

مرثیه گودال

دار و ندار زینب، روح بهار زینب
به گلشن نبوّت بنفشه زار زینب
ای که حسین ماند از تو یادگار زینب
زِ سرّ حق تعالی پرده برآر زینب
نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

ای که برادرانت همه مطاف بودند
به دور تو چو کعبه گرم طواف بودند
کنار چادر تو به انعطاف بودند
اُف به سراب دنیا، به روزگار زینب
نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

بیا به قتلگاهم ماهِ منیر بنگر
بیا برادرت را یک دل سیر بنگر
به زیر پای نیزه مرا حصیر بنگر
حصیر را به شن ها وامگذار زینب
نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

کشته شده حسینت چو آفتاب تشنه
به روی خاک اِبنِ ابوتراب تشنه
مثل دو تا علیّ اش رفته بخواب تشنه
بیا به زخم هایم گریه ببار زینب
نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

دور و برم هزاران رنگ پریده نیزه
به جسم من چو باران نیزه چکیده، نیزه
سه شعبه، نه دلم را نیزه دریده، نیزه
چقدر دشمن از من نیزه کشیده، نیزه
دمیده نیزه زار از این تن زار زینب
نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

امیر عظیمی

 

 



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 26 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

    پیری زمین گیرم… صبوری ناخوش احوال
      یادم نرفته گیر کردی بین گودال….
      
      از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
      با چشم هایی تار از گودال رفتم
      
      از حال و روزم بی خبر بودم برادر
      با شمر و خولی همسفر بودم برادر
      
      با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
      با چادر خاکی سر بازار رفتم
      
      زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
      در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
      
      از ازدحام کوچه ها ترسید زینب
      از هم محلی کم محلی دید زینب
      
      همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد
      چادر نمازم را سرش اندازه میکرد
      
      خاکستر غم بر سر من ریخت کوفه
      خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه
      
      رفتم برای ماندن اسلام رفتم
      با آستینی پاره شهر شام رفتم
      
      از شعله ها خاکسترت را پس گرفتم
      از خیزران آخر سرت را پس گرفتم
      
      از راه های سخت و بی برگشت رفتم
      با دست هایی بسته ...
       
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********************

      لحظه ها لحظه های آخر بود
      آخرین ناله های خواهر بود
      خواهری که میان بستر بود
      خنجری خشک و دیده ای تر بود
      چقدر سینه اش مکدر بود
      
      دستش رو به قبله تا کرده
      روی خود را به کربلا کرده
      مجلس روضه را بپا کرده
      باز هم یاد درد ها کرده
      یاد باغ گلی که پرپر بود
      
      پلکهایش کمی تکان دارد
      رعشه ای بین بازوان دارد
      پوست نیروی استخوان دارد
      یادگاری ز خیزران دارد
      چشم از صبح خیره بر در بود
      
      تا علی اکبرش اذان ندهد
      سروِ قدش تا نشان ندهد
      تا علمدار سایبان ندهد
      تا حسینش ندیده جان ندهد
      انتظارش چه گریه آور بود
      
      زیر این آفتاب می سوزد
      تنش از التهاب میسوزد
      یاد عباس و آب میسوزد
      مثل روی رباب میسوزد
      یاد لبهای خشک اصغر بود
      
      میزند شعله مرثیه خوانیش
      زنده ماندن شده پشیمانیش
      مانده زخمی به روی پیشانیش
      آه از روز کوچه گردانیش
      چقدر در مدینه بهتر بود
      
      سه برادر گرفته هر سو را
      و علی هم گرفته بازو را
      دور تا دور قد بانو را
      تا نبینند چادر او را
      آه از آن دم که پیش اکبر بود
      
      ناگهان یک سپاه خندیدند
      بر زنی بی پناه خندیدند
      او که شد تکیه گاه خدیدند
      مردمی با نگاه خندیدند
      بعد از آن نوبت برادر بود
      
      آن همه ازدهام یادش هست
      جمع کوفی و شام یادش هست
      چشمهای حرام یادش هست
      حال و روز امام یادش هست
      چشمها روی چند دختر بود
      
      یک طرف دختری که رفته از حال
      یک طرف تل خاک در گودال
      زیر پای جماعتی خوشحال
      یک تن افتاده تا شود پامال
      باز دعوا میان لشکر بود
      
      جان او تا ز صدر زین افتاد
      خیمه ای شعله ور زمین افتاد
      نقش یک ضربه بر جبین افتاد
      گیسویی دست آن و این افتاد
      حرمله هم کمی جلوتر بود 
      
      یک نفر گوئیا سر آورده
      زیر یک شال خنجر آورده
      عرق شمر را در آورده
      وای سر روی دست مادر بود
      
      حسن لطفی



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)


      در چشمهای منتظرم نا نمانده است
      یک چشم هم برای تماشا نمانده است
      
      از بسکه گریه کرده ام و خون گریستم
      اشکی برای دختر زهرا نمانده است
      
      نزدیک ظهر و بستر زینب در آفتاب
      جانی ولی در این تن تنها نمانده است
      
      چیزی برای آنکه فشارم به سینه ام
      جز این لباس کهنه خدایا نمانده است
      
      غارت زده منم که پس از غارت دلم
      زلفی برای شانه زنها نمانده است
      
      ای شاه بی کفن،کفنم کن برادرم
      با دست خود به چادر مشکی مادرم
      
      آه از خیام شعله ور و از شراره ها
      از خنده ها،هلهله ها و اشاره ها
      
      غارتگران پس از تو به ما همله ور شدند
      بستند پیش ما همه ی راه چاره ها
      
      غارت شدند جوشن و پیرآهن و علم
      حتی زخیمه ها همه ی گاهواره ها
      
      در دستها نبود به جز تازیانه ها
      بر پنجه ها نبود به جز گوشواره ها
      
      چیزی نمانده بود که معجر بخوانیش
      بر گیسوان شعله ور از تکه پاره ها
      
      در پیش چشم مادر و خواهر به روی نی
      می خورد تاب سر شیر خواره ها
      
      از بس زدند بال و پر کودکان شکست
      از بس زدند چوب تر خیزران شکست
      
      حسن لطفی
 

**********************


      دارد به دل صلابت کوه شكيب را
      از لحظه اي كه بوسه زده زخم سيب را
      
      با اقتدار فاطمي خود رقم زده
      در کربلا حماسه ي أمن يجيب را
      
      با كاروان نيزه چهل منزل آمده
      اين راه پر فراز بدون نشيب را
      
      كوبيد صبح قافله بر طبل روزگار
      رسوايي اهالي شام فريب را
      
      با خطبه هاي ناله و اشكش غروب ها
      تفسير كرد غربت شيب الخضيب را
      
      شد لاله پوش معجرش از حسرت فراق
      تا ديد روي نيزه نگاه طبيب را
      
      جانش رسيد بر لبش از دست خيزران
      طاقت نداشت طعنه ي تلخ رقيب را
      
      مي ريخت عطر سيب نفس هاي خسته اش
      در جان باغ وعده ي صبحي قريب را
      
      یوسف رحیمی



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

   در برت تقدیم جان میخواستم اما نشد
      چون کبوتر آشیان میخواستم اما نشد
      
      تا کنم گریه به یک زخم از سراپا زخم تو
      روضه ای فوق زمان میخواستم اما نشد
      
      زخم و خاک و آفتاب و خیمه ی غارت شده
      من برایت سایبان میخواستم اما نشد
      
      تا به جای تو لگد کوب سواران میشدم
      من هزاران جان میخواستم اما نشد
      
      دور تا از محمل زینب کند نامحرمان
      غرش یک پهلوان میخواستم اما نشد
      
      تا که شاید لحظه ی آخر به پایت دق کنم
      مهلتی از ساربان میخواستم اما نشد
      
      غسل و کفن و دفن و تشیع ات بماند آه من
      بر سرت سنگ نشان میخواستم اما نشد
      
      نه عمامه نه عبا خاتم نه در وقت سفر
      از لب لعل لبت اذان میخواستم اما نشد
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)


ای وجودت تمامِ ثارالله
 وی علمدار بام ثارالله
 پایدار همیشۀ توحید
 پاسدار قیام ثارالله
 به تو دین متکی است تا محشر
 از تـو پاینده نام ثارالله
 به قیام حسین‌گونۀ تو
 تا قیامت سلام ثارالله
 هر کلام تو یک حماسۀ خون
 هـر نفس یک پیام ثارالله
 همره و هم‌مـرام و همسنگر
 همدم و هم‌کلام ثارالله
 ذوالفقارِ زبان تـو در کام
 تیغ حق در نیام ثارالله
 نام تو، وصف تو، فضیلت تو
 سخنِ صبح و شام ثارالله
 دل نـورانی تو از آغاز
 بــود بیت‌الحرام ثـارالله
 چون تو خواندی خطابه، خونِ گلو
 گشت شیرین به کام ثارالله
 صحبتت: چشمه‌های علم علی
 حــرمتت: احتــرام ثـارالله
 بی تو دین را بقا نبود، نبود
 کربلا کربلا نبـود، نبود

**

 صبر یک قطره و تـو دریایی
 حلم یک لالـه و تـو صحرایی
 بعد حیدر تو حیدری به سخن
 بعد زهرا فقـط تو زهرایی
 هاجر دو ذبیحِ خفته به خون
 مریم هیجده مسیحایی
 قیمت اشک توست خون حسین
 بلکه خود یک حسینِ تنهایی
 قهرمان، شیرزن تو را خوانم؟
 بـه خدا فوق فوق اینهایی
 علم یک آیه و تویـی قرآن
 علم یک صورت و تو معنایی
 پـدرت زینـتِ تمـام وجـود
 تو که هستیِّ زیب بابایی
 برده دل از حسین، یک نگهت
 بس‌که در چشم او دل‌آرایی
 مادر زهد و عصمت و تقـوا
 دختر قدر و نور و طاهایی
 فاتح کربلا و کوفه و شام
 صاحب خطبه‌هـای غرایـی
 هر بلایی به چشم تو زیباست
 خود به چشم خدا چه زیبایی
 شهدا از تو زنـدگی دارند
 انبیا هم بـه تو بدهکارند

**

 تو ز تجلیل برتری زینب
 تو هماننـد مادری زینب
 تا صدایت به کوفه گشت بلند
 همه گفتند حیدری زینب
 باعث سرفرازی اسلام
 با سرِ شش برادری زینب
 جز امامت که هست خاص حسین
 بـا امـامت برابری زینب
 منجـی چارمیـن ولـیّ خـدا
 در کنـار بـرادری زینب
 به خدا غیر چارده معصوم
 از همه مردها سری زینب
 همچنان از خطابه‌ات پیداست
 که تو زهرای دیگری زینب
 دخت زهرا، ولی کدامین دخت
 دختِ اسلامْ‌پروری زینب
 بلکه همـراه مـادرت زهـرا
 مــادرِ اهل محشری زینب
 تــو بــه نخــل امیــدِ ثــارالله
 ریشه و شاخه و بری زینب
 خلق را سر به سر در آن صحرا
 ذکر یا زینب است و یا زهرا
 لب خود تا به خطبه وا کردی
 بـااللَّه اعجـازِ مرتضـی کردی

**

 کوفـه شـد کربلای دیگر تو
 شام را هم تـو کربلا کردی
 تو به یک خطبه، حقّ و باطل را
 تـا قیـامت ز هـم جـدا کردی
 مثـل مـادر برای یاری دین
 بارهـا خـویش را فــدا کردی
 جان به کف داشته چهل‌منزل
 بـه امــام خــود اقتـدا کردی
 در قنوت نماز شب به حسین
 اشک افشانـدی و دعـا کردی
 دست‌هـای یزید را بستی
 نهضت شام را بپا کـردی
 بـا نگـاه حسیـن از دل طشت
 چشم خود بستی و حیا کردی
 تو بـه گـودال شکرهـا گفتی
 تو کـه تقـدیر از خـدا کردی
 چه کشیدی مگر به بزم یزید
 کـه گریبان خـود قبا کردی
 لب و دندان و چوب و طشت و شراب؟
 از چه رو آسمان نـگشت خراب؟

**

 نفست جـانِ سیدالشهداست
 روح و ریحان سیدالشهداست
 قامتت در ریاض رضوان هم
 سرو بستان سیدالشهداست
 خطبه‌های همیشـه زندۀ تو
 متن قرآن سیـدالشهداست
 از سر نیزه‌ها به زخم سرت
 چشم گریان سیدالشهداست
 عضو عضو تو ای همه توحید
 پر ز ایمـان سیـدالشهداست
 می‌توان در مقام و وصف تو گفت
 آنچه در شأن سیدالشهداست
 در ثنـایت به نیزه در حرکت
 لب عطشـان سیدالشهداست
 نامۀ عاشقانه‌ات بــه خـدا
 جسم عریان سیدالشهداست
 تا زمین و زمان به امر خدا
 تحت فرمان سیدالشهداست-
-نـام تـو، مدح تو، فضائل تو
 ذکر یاران سیدالشهداست
 از خـداوندگار و خلق مدام
 به تو و صبر تو، سلام سلام

**

 سرفرازی که شد خمیده، تویی
 وارث مادر شهیده تویی
 آنکه خورشیدِ خفته در خون را
 شسته با اشک هر دو دیده تویی
 آنکـه بــا تیـغ نطق حیدری‌اش
 پــردۀ خصــم را دریـده تویی
 آنکــه هــر تلخـیِ مصیبت را
 شهد جان کرده و چشیده تویی
 آنکــه بهــر بقــای عـاشورا
 یک جهان شورآفریـده تویـی
 آنکه زخم درون و زخم سـرش
 آسمان را به خون کشیده تویی
 باعبانی کــه لاله‌هایش را
 دست گلچین به تیغ چیده تویی
 زائری کز هـزار و نهصـد زخم
 پاسخ خـویش را شنیـده تویی
 آسمانی که بی‌ستاره شده
 مهر و ماهش به خون طپیده تویی
 آفتابی که گشته چل منزل
 دور هجده سرِ بریده تویـی
 ذکر سرها هماره بود به لب
 السلام علیکِ یا زینب

**

 سال‌ها تـا ابد هِـزارۀ توست
 روزها روز یادوارۀ تــوست
 کوفه و شام بعد عــاشورا
 شاهد نهضـت دوبــارۀ تــوست
 همچنان بغـض در گلــو مانــده
 نفس کوفـه با اشارۀ تـوست
 این تن گوشـوار عرش خداست
 یا تو عرشی و گوشـوارۀ تـوست؟
 سنگ قعـر جهنّمش خــوانند
 دل هر کس که بـی‌شرارۀ توست
 این بوَد حلق چاک چاک حسین
 یا همان قلب پاره‌پـارۀ تـوست؟
 اشــک شب‌هــای آسمانـی‌ها
 خون هفتاد و دو ستارۀ توست
 نظـر لطف تو، بـه گریۀ ماست
 اشک شرمنـده از نظارۀ توست
 همــه بیچاره‌ایم و چــارۀ مـا
 نظر رحمت همارۀ تـوست
 چشم مـا در مصیبت تـو گریست
 گر پسندی تو، بهتر از این چیست؟

**

 به خداوندی خدا سوگند
 به امامـان جدا جدا سوگند
 به محمّد، به فاطمه، بـه علی
 به تمامــیّ انبیــا ســوگند
 به حسینی که تشنه لب، او را
 سـر بریدنـد از قفـا سـوگند
 بـه دو دست بریدۀ عباس
 که جدا شد به کربلا سوگند
 به همان سینۀ شکسته که گشت
 از سـم اسب، توتیـا سـوگند
 به همان طایری که با دمِ تیر
 ذبـح گردیـد در هـوا سوگند
 به یتیمی که چون خیام حسین
 سـوخت دامانش از جفـا سـوگند
 به خروش تو و به خون حسین
 به دو دریای اشک مـا سوگند
 به حسین و بـه ظهـر عاشورا
 به نواهای نینوا سوگند
 به خدایی که بود و باشد و هست
 بـی تو اسـلام رفته بود از دست


 غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

 

می خواستم بلند شوم پا نداشتم
دستی برای خیزش از جا نداشتم

آواز تو می­آمد از آن دورها : « گلی
گم کرده ام... » نه، من گل زیبا نداشتم

پیراهنم که پاره شده، پیکرم کبود
دیگر نشانه های گلت را نداشتم

می­خواستم ببینمت از بین تیغ­ ها
امّا چه سود؟ چشم تماشا نداشتم

آن­قدر دل به چشم تو دادم که از تنم
یک قطعه در هوای تو پیدا نداشتم

در زیر تیغ ­ها و قدم­ ها و سنگ­ ها
دیگر شباهتی ، نه... ، به گل­ ها نداشتم

وقتی که آمدی و رسیدی به پیکرم
می­خواستم بلند شوم... پا نداشتم

مهدی رحیمی

**********************
 
 زينب فرشته بود و پر خويش وا نكرد
اين كار را براى رضاى خدا نكرد

پر مى‏گشود اگر،همه را باد برده بود
سيمرغ بود و جلوه بى انتها نكرد

اين كربلا چه بود كه جز اين مسافرت
او را ز جان عزيزتر خود جدا نكرد ؟

گيسوى آيه‏هاى نجيبى كه مى‏وزيد
با معجر شكسته زينب چه‏ها نكرد

ياد رقيه حرف گلو گير زينب است
حرفى كه تار صوتى او خوب ادا نكرد

آرى غذا نداشت ولى در تمام راه
يكبار هم نماز شبش را قضا نكرد

بيگانه بر غريبى زينب سلام كرد
كارى كه هيچ رهگذر آشنا نكرد

رضا جعفری

**********************


نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده
سر پیراهن تو جنگ بوده
ولی شرمنده زینب دیر فهمید
که انگشتر به دستت تنگ بوده

سیدحمیدر ضا برقعی

**********************

 

دلی در خون نشسته دوست داری؟
بگو قلبی شکسته دوست داری؟
تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری؟

سیدحمیدر ضا برقعی

**********************


مانند یک فرشته ی از پا نشسته بود
غمگین تر از همیشه در آنجا نشسته بود

هشتادو چهار حوریه دور نگاش بود
دور از نگاه مردم دنیا نشسته بود

بر روی دامنش که نسیم مدینه داشت
تنها نماد کوچک زهرا نشسته بود

پائین پای محمل مانند منبرش
موسی نشسته بود مسیحا نشسته بود

می خواست خطبه ای به زبانش بیاورد
بی خود نبود این همه بالا نشسته بود

با یاد خانه پدری اش در آن گذر
اطراف کوفه را به تماشا نشسته بود

در چشمهای رو به خدایش در آن غروب
تصویر یک هلال چه زیبا نشسته بود

دستش نمی رسید اگر شانه ای کند
در چند متری سر آقا نشسته بود

علی اکبر لطیفیان




موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)


شرح حال بی بی ...

کوتاه کن کلام... بماند بقیّه اش
مرده است احترام... بماند بقیّه اش

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام... بماند بقیّه اش

هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام... بماند بقیّه اش

شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام
شد سنگ­ها تمام... بماند بقیّه اش

گویا هنوز باور زینب نمی شود
بر سینه ی امام...؟ بماند بقیّه اش

پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام... بماند بقیّه اش

راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام....بماند بقیّه اش

رو کرد در مدینه که یا ایّهاالرّسول
یافاطمه! سلام... بماند بقیّه اش

از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدّوام... بماند بقیّه اش

سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام بماند بقیّه اش

بر خاک خفته ای و مرا می­برد عدو
من می­روم به شام... بماند بقیّه اش

دلواپسم برای سرت روی نیزه ها
از سنگ پشت بام... بماند بقیّه اش

دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام... بماند بقیّه اش

حالا قرار هست کجاها رود سرش؟
از کوفه تا به شام... بماند بقیّه اش

تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام ... بماند بقیّه اش

قصّه به "سر" رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام... بماند بقیّه اش

محمّد رسولي

**********************

همین ‌که روز بر آن دشت، طرحی از شب ریخت
هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت

نظاره کرد چو «شمس الشّموس» بی‌سر را
به گوش گوش فلک، ناله ناله یا رب ریخت

جهان برای همیشه سیاه شد چون شب
ز چشم‌های ترش هرچه داشت کوکب ریخت

چه بود نیّت ناآشکار ساقی غم؟
که جام زینب غم‌دیده را لبالب ریخت

کشاند کرب و بلا را به شام و بام فلک
هزار فصل طراوت به باغ مذهب ریخت

زبانه‌های کلامش به جان دم‌سردان
شراره‌ها شد و آتش‌نشانی از تب ریخت

اگر همیشه ببارند ابرهای جهان
نمی‌رسند به آن اشک‌ها که زینب ریخت

سعید بیابانکی



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)


آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است
آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است

آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان
از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است

آنکه نامش زِینِ اَب خوانده رسول کردگار
چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است

آنکه بر خوانَد حدیث اُمّ اَیمَن بر امام
من به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب است

آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب
کند و افکند از پی و بن، ریخت بر هم زینب است

دامن شير خدا بين، شير زن مي پرورد
در شهامت برتر از سارا و مريم زينب است

آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلم
چون حسین بر دشمنان یکدم نشد خم زینب است

با برادر درد دل مي كرد اين سان تا سحر:
آنكه ريزد از فراقت اشك ماتم زينب است

وصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلا
خود ببین چون حامی ناموس عالم زینب است

ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است

پرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمش
غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است

منزوي هرگز مزن بیهوده لافِ عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است

رحیم منزوي اردبيلي

**********************


ای که بی تو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت

بی تو حیا به خاک زمین دفن گشته بود
بی تو شرف ستاره به هفت آسمان نداشت

در باغ وحی بین دو ریحانه رسول
رعناتر از تو فاطمه سرو روان نداشت

تو عاشقی چو یوسف زهرا نداشتی
او چون تو عاشقی به تمام جهان نداشت

بی تو شکوفه های شهادت فسرده بود
 بی تو ریاضِ عشق و وفا باغبان نداشت

آگاه بود عشق، که بی تو غریب بود
اقرار داشت صبر، که بی تو توان نداشت

در پهندشت حادثه، با وسعت زمان
دنیا سراغ چون تو زنی قهرمان نداشت

تاریخ صابران جهان جانگدازتر
از قصّه صبوری تو داستان نداشت

هفتاد داغ بر جگرت بود و باز خصم
تنها نه از سخن، ز سکوتت امان نداشت

گر پای صبر و همّت تو درمیان نبود
اسلام جز به گوشه عزلت مکان نداشت

کاخ ستم به خطبه توگشت زیر و رو
تابی به پیش قلّه آتش فشان نداشت

این غم کجا بَرَم که گل دامن رسول
آبی به غیر اشک غم باغبان نداشت

شبها گرسنه خفت و نماز نشسته خواند
سهم غذاش داد به طفلی که نان نداشت

او دخت مادریست که از جور دشمنان
حتّی کنار خانه خود هم امان نداشت

روزی به زیر سایه پیغمبر خدای
روزی به جز سر شهدا سایه بان نداشت

زینب اگر نبود، شجاعت به گور بود
زینب اگر نبود، شهامت روان نداشت

زینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود
زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشت

زینب اگر کمر به اسارت نبسته بود
آزادی این چنین، شرف جاودان نداشت

زینب اگر نبود پس از کشتن حسین
گلدسته صفا به صدای اذان نداشت

"میثم" هماره تا که به لب داشت صحبتی
حرفی بجز مناقب این خاندان نداشت


غلامرضا سازگار

**********************

اي پرچم كربلا به دوشت زينب!
قربانِ تو و خَشم و خروشت زينب!
تا مويِ سرت سپيد شد از غم ِ دوست
شد كعبه ي دل سياه پوشت زينب!

علي موسوي گرمارودي

**********************


هرگز کسی ندیده به عالم زن این‌چنین
خون خوردن آن‌چنان و سخن گفتن این‌چنین

در قصر ظالمان به تظلّم که دیده است؟
شیرآفرین زنی که کند شیون این‌چنین

هرگونه‌اش پناه یتیمی دگر شده‌ست
آری بوَد کرامت آن دامن این‌چنین

زندان به عطر نافله خود بهشت کرد
زینب چراغ نامه کند روشن این‌چنین

پیش حسین اشک و به قصر یزید لعن
با دوست آن‌چنان و بَرِ دشمن این‌چنین

در دشت بیند آن تن دور از سر آن‌چنان
بر نیزه خواند آن سر دور از تن این‌چنین

آه، ای سر حسین! چو سر در پی توام
خورشید من! به شام مرو بی من این‌چنین

از خون حجاب صورت خود کرده یا حسین
جز خواهرت که بوده به عفت زن این چنین؟

محمدسعید میرزایی



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

 نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرد
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرد

زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری.

جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت
از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت

مرا از فیض رستاخیز چشمانت نکن محروم
جهان را جان بده,پلکی بزن,یا حی یا قیوم

خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی
و عیسی را به ایین مسلمانی در آوردی

خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از ان وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی

تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم

تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد

حدود ساعت سه جان من می رفت آهسته
برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته

بخوان آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها بامن

تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود.
ولی از پا نیفتادم,شکستم بی صدا در خود

شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم...

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

سید حمیدرضا برقعی

**********************


 نگاه گریه داری داشت زینب
چه گام استواری داشت زینب
دل با اقتداری داشت زینب
مگر چه اعتباری داشت زینب
چهل منزل حسین منجلی شد
گهی زهرا شد و گاهی علی شد
***
ندیدم زینب کبری تر از این
ندیدم زینت باباتر از این
ندیدم دختر زهرا تر از این
حسینی مذهبی غوغا تر از این
به پیش پای ما راهی گذارید
بنای زینب اللهی گذارید
***
اگر چه غصه دارد آه دارد
به پایش خستگی راه دارد
به گردش آفتاب و ماه دارد
به والله که ایوالله دارد
همینکه با جلالت سر نداده
به دست هیچکس معجر نداده
***
پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد
سپاه کوفه را بی آبرو کرد
به سمت کربلا خوشحال رو کرد
کمی از خاک را برداشت بو کرد
رسیدم کربلا ای داد بی داد
حسین سر جدا، ای داد بی داد
***
چهل روز است گریانم حسین جان
چو موی تو پریشانم حسین جان
چهل روز است می خوانم حسین جان
حسین جانم حسین جانم حسین جان
تویی ذکر لبم الحمدلله
حسینی مذهبم الحمدلله
***
همین جا شیرخواره گریه می کرد
رباب بی ستاره گریه می کرد
گهی بر گاهواره گریه می کرد
گهی بر مشک پاره گریه می کرد
خدایا از چه طفلم دیر کرده؟
مرا بیچاره کرده، پیر کرده
***
همین جا دور اکبر را گرفتند
ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند
ولی از من دو دلبر را گرفتند
هم اکبر هم برادر را گرفتند
"به تو گفتم که ای افتاده از پا
ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."
***
همین جا بود که سقای ما رفت
به سمت علقمه دریای ما رفت
پناه عصمت کبرای ما رفت
پی او گوشواره های ما رفت
فقط از علقمه یک مشک برگشت
حسین بن علی با اشک برگشت
***
همین جا بود که دلها گرفت و ...
کسی روی تن تو جا گرفت و ...
سرت را یک کمی بالا گرفت و...
همین که بر گلویت خنجر آمد
صدای ناله ی زهرا در آمد
***
همین جا بود الف را دال کردند
تنت را بارها پامال کردند
ته گودال را گودال کردند
تو را با سم مرکب چال کردند
اگر خواندم قلیلت علت این بود
که یک تصویری از تو بر زمین بود
***
تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
تو را کشتند و خواهر رفت کوفه
خودم در راه و معجر رفت کوفه
چه بهتر زودتر سر رفت کوفه
وگرنه دردها می کشت مارا
نگاه مردها می کشت ما را
***
بهاری داشتم اما خزان ش
قدی که داشتم بی تو کمان شد
عقیق تو به دست ساربان شد
طلای من نصیب کوفیان شد
خبر داری مرا بازار بردند
میان مجلس اغیار بردند
***
همین جا بود افتادند تن ها
همین جا بود غارت شد تن ها
تمامی کفن ها، پیرهن ها
بدون تو کتک خوردند زن ها
همین جا بود گیسو می کشیدند
 هر سو دخترانت می دویدند
***
همین جا بود تازیانه باب گردید
رخ ما در کبودی قاب گردید
ز خجلت خواهر تو آب گردید
که معجر بعد تو نایاب گردید
سکینه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آنجا مثل آنها...
***
ز جا برخیز غمخواری کن عباس
دوباره خیمه را یاری کن عباس
برای عزتم کاری کن عباس
علم بردار علم داری کن عباس
سکینه می کند زاری ابالفضل
چه قبر کوچکی داری ابالفضل

 علی اکبر لطیفیان

**********************


 دلش دریای صدها کهکشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر

دو چشم از گریه همچون ابر خسته
ز دست صبر ِزینب، صبر خسته

صدایش رنگ و بویی آشنا داشت
طنین ِموج آیات خدا داشت

زبانش ذوالفقاری صیقلی بود
صدا، آیینه ی صوت علی بود

چه گوشی می کند باور شنیدن؟
خروشی این چنین مردانه از زن

به این پرسش نخواهد داد پاسخ
مگر اندیشه ی اهل تناسخ :

حلول روح او، درجسم زینب
علی دیگری با اسم زینب

زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق
زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق

زنی، خون خدایی را پیامبر
زن و پیغمبری ؟ الله اکبر

مرحوم قیصر امین پور

**********************

به نام نامی زینب سلام بر خورشید
به رغم مدعی و شب سلام بر خورشید

به نام نامی زینب ترانه می‌خوانم
غزل و مثنوی عاشقانه می‌خوانم

به نام صبر به نام خدا به نام علی
که بود پیمبر به کائنات ولی

« بریده باد زبانی نگوید این کلمات »
به نام نامی احمد به عشق حق صلوات

بده قلم به ادب یک سلام بر زینب
بکن به اذن خدا احترام بر زینب

زنی که آینه دار حسین زهرا بود
زنی که در غم غربت عجیب تنها بود

زنی زلال، زنی مهربان، زنی بشکوه
زنی که بشکند از هیبتش صلابت کوه

بلند قامت و بالا بلند و دانشمند
دلش سراچة خون بود و لب پر از لبخند

اسیر بود اسارت به چنگ حیدری‌اش
دهان گشود جهان بر شکوه و سروری‌اش

نه اینکه هست فقط سرور زنان زینب
که هست سرور کلّ جهانیان زینب

زنی قیامت کبری زنی بلند اختر
زنی که بود به آزادگی سر و سرور

زنی چو زینب کبری سراغ دارد دهر‌؟
اگر که هست بگو نازنین بیارد دهر

که گفت این زن والا مقام مظلوم است؟
هر آنکه خرد کند این شکوه محکوم است

به اختیار بلا را گرفته در چنگش
غمین شده است به عالم نوای آهنگش

گُراز کی بتواند شکار شیر رود
و یا که شیر به روباه دون اسیر شود‌؟

چگونه می‌شود این نکته را تصور کرد
که سرشکسته شود شیر در مصاف و نبرد

عزیز! قصة زینب حکایت دگر است
که شیر ماده قوی‌تر زهرچه شیر نر است

شده اسارت و ذلت اسیر او یارا
مبین به چنگ اسارت عزیز زهرا را

مخواه گریه بگیری به هر طریق که هست
شعور در همه حالی ز شور کور به است

امیر عاملی

**********************


آه ای صبور قافله ی غم سفر بخیر
راوی روضه های محرم سفر بخیر

خلوت نشین نیمه شب ندبه های اشک
دلگیر بغض های دمادم سفر بخیر

یکسال ونیم غربت و دلتنگی و فراق
یکسال ونیم گریه ی نم نم سفر بخیر

ای شاهد مراثی گودال قتلگاه
ای وارث مصیبت اعظم سفر بخیر

بغض غریب خاطره های کبودِ شام
امن یجیب کوچه ی ماتم سفربخیر

روی کبود ونیلی وآشفته ی فراق
موی سپیدو خاکی و درهم سفربخیر

زلفی بخون نشسته سرِنیزه ها رهاست
بانو به زیر سایه ی پرچم سفر بخیر

***

چه بگویم که به من گشت چه ها دریک روز
هیجده یوسفم افتاد ز پا در یک روز

همرهانم همه گشتند فدا د ر یک روز
هستیم رفت ز دستم بخدا در یک روز

وای ازآن لحظه که از پیکر من جان میرفت
چه غریبانه حسینم سوی میدان میرفت

من عزیز همه بودم که حقیرم کردند
داغها بر جگر سوخته ، پیرم کردند

سِیر دادند به هر شهر و اسیرم کردند
خاک را پرده ی رخسار منیرم کردند

هیجده دسته گلم را به سر نی دیدند
دور محمل همه بر گریه ی من خندیدند

 علیرضا عنصری



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد